دو افقي، پنج عمودي

احمد رضا خليليان
reza2624@yahoo.com

يك روز ظهر بيش از اندازه معمولي اتفاق افتاد.يك روزافتابي كه كم و بيش مانند ساير روزهاي هفته در تمام تقويم هاي سرگشاده ادارات و مراكز دولتي يك برگ از تقويم را به خود اختصاص داده بود,بدون هيچ توضيح اضافي درپايين يا در حاشيه صفحه.آن روز هيچ نوزادي در بيمارستانهاي ((شهر ما)) متولد نشد و هيچ همشهري محترمي نيزدر نگذشت.هيچ رابطه قابل ذكري برقرار يا قطع نشد.بچه ها در مدرسه درس جديدي ياد نگرفتند, پرواز هواپيمايي تأخير نداشت و حتي در مجلس شوراي ملي يا هيأت وزيران نيزطرح يا لايحه اي تصويب نشد.روزنامه ها,راديو و تلويزيون هم فقط توانستند اخبار گذشته را مرور كنند.خلاصه سرتان را درد نياورم؛يك ظهر كاملا كليشه اي. به طرف يكي از خيابانهاي ((شهرما)) حركت ميكنيم.....

درست نبش چهارراه((متقاطع)),طبق ساعت مقرر.......گيشه جرايد و...آهان بالاخره پيداش كرديم: اين هم آقاي (( عمودي)). اجازه بدهيد قبل از اينكه سراغش برويم يك نگاه ديگه بهش بيندازيم: آقاي عمودي در اواسط دهه سوم زندگي اتو كشيده اش است,قد بلندي دارد ,مجرد و دانشجوي انصرافي يكي از رشته هاي معمولي دانشگاه شهرماست( به علل وجزييات انصراف ايشان كاري نداريم). باراني سياه بلندي بر تن دارد كه او را چون مداد بلند متحركي نشان مي دهد باضافه يك پيراهن چهارخانه اي كه مربع هاي سياه و سفيدش بي هيچ نظم و ترتيبي كنار هم رديف شده اند. در صورت مربعي شكل آقاي عمودي تنها نكته قابل توجه يك جفت چشم ميشي براق و ريش و سبيلي كاملا اصلاح و نازك شده است....آقاي عمودي بدون معطلي دست دراز مي كندو روزنامه ((شهريارما)) را مي قاپد,همانطور كه به سمت گيشه راه مي افتد نگاهش را به تندي از روي رديف هاي رنگارنگ مجلات و روزنامه هاي ديگر مي سراند : جدول و سرگرمي, عنوان, جدول هفته ...و پيش خود فكر مي كند كه چرا هميشه نسبت به نشريات جدولي, علي رغم تمايلش به اين موضوع بي علاقه بوده است,به هر حال پول روزنامه را مي دهد و طبق معمول مابقي آن را آبنبات مي گيرد. با اينكه سالهاست آقاي عمودي و گيشه فروش هر روزيكديگر را مي بينند,هنوز از ديدن يكديگر مانند دوغريبه متعجب مي شوند. آقاي عمودي به پياده رو مي رود,آبنبات را در جيبش فرو مي برد و به آرامي آب دهانش را قورت مي دهد....بي سر و صدا او را درپياده رو تعقيب مي كنيم....در حاليكه در حاشيه جدول كنار پياده رو خانه هاي كف پوش را يكي پس از ديگري با گامهايش پر مي كند,زير چشمي اطرافش را مي پايد و از لاي روزنامه ضميمه دو لتي نيازمنديهاي ((شهريار ما)) را بيرون مي كشد. با سرعتي غير قابل وصف نگاهش را از انواع و اقسام نيازمنديها,استخدام ها,آموزش,خدمات منزل,خريد و فروش,كلاس هاي كنكور, تورهاي سياحتي مي گذراندو...آها...اين جا,پيداش ميكند: اقبال امروز شما. انگشت اشاره اش را از روي ستون ماه ها مي لغزاند واين هم ماه تولد آقاي عمودي: (( بي جهت نگران امور پيش پا افتاده هستي. امروز همان فردايي ا ست كه دلواپسش بودي. خبرهاي خوشي به شما مي رسد اما سعي كنيد خود را كنترل كنيد چرا كه همواره چشماني كنجكاو شما را تعقيب ميكنند...)).مي ايستد,صفحه را از روي لتش تا مي كند و مزه ترشي از گلويش به سينه اش سرازير مي شود.آقاي عمودي راه مي افتد و تنها هلال ناقص لبخندي است كه بر فك تحتا نيش بجاي مي ماند. پشت خطوط عابر پياده چهارراه ((متقاطع)) مانند ساير شهروندان محترم شهر ما در انتظار قرمز شدن چراغ راهنما مي ايستد و صفحه تا شده نياز منديها را به نرمي در بين برگهاي اصلي روزنامه جاي مي دهد. سر بر ميگرداند و رو به چراغ سبز رنگ و رو رفته چيزي زير لب زمزمه مي كند و درست در همين لحظه است كه آقاي عمودي متوجه دختر خانمي در سمت چپش مي شود و در اولين برخورد بي مقدمه به چشمهاي او خيره مي شود...اما دختر عينك آفتابي به چشم دارد. در نظر دوم قد و قامت رعنا و موهاي بلوندش كه چون شاخه هاي بيد دراطراف رخسار بزك كرده اش در تعليق است خون را در قلب مربعي آقاي عمودي منقعد مي كند.....گويي ادامه آسمان است كه در كنار قامت مدادي او متجلي شده است.....آقاي عمودي آه جانكاهي مي كشد,چراغ زرد مي كند و از خجالت سرخ مي شود.....

جلوتر از دختر راه مي افتد و عرض خيابان را طي مي كند و پشت سرش چند بوق كوتاه دو حرفي به صدا در مي آيد. آقاي عمودي تمام جزييات مسير كوتاه اش ــاز چهارراه تا بن بست منزلشان ــرا هر روز به دقت زير نظر دارد : تعداد قلاب هاي گوشتهاي قصابي كه از سر در مغازه آويزان است, تعداد برگه هاي خانه ها ي اجاره ايي پشت شيشه مشاور املاك شهر ما, مواظب اين سنگفرش كج و معوج كنار صندوق صدقات باشد كه سكندري نخورد, مدل هاي جديد كيف و كفشهاي كفاش ارمني محله ؛ جادويل......و حتي درجه پيشرفت ساختمان نيم ساز جنب بن بست. آقاي عمودي به داخل بن بست مي پيچد و باد سردي در امتداد نگاه دختر, برگهاي خشكيده ادامه پياده رو را جاروب مي كند........

آقاي عمودي پس از صرف ناهار با اعضاي محترم خانواده, آبنبات را به دختر خواهر عزيزش مي دهد و در حاليكه خر و پف اعضاي محترم خانواده فضاي هال را مرتعش مي كند به اتاقش مي خزد.....روي زمين كنار پنجره قدي بلندي كه او را از حياط كم درخت خانه اشان جدا مي كند, پشت به آفتاب سست, لميده بر بالشش (قديمي و صميمي ترين دوستش كه بر زمينه رنگ باخته شطرنجي اش آتار آب دهان آقاي عمودي مانند نقشه هاي جغرافيايي پراكنده اند) به سراغ اصل مطلب مي رود:

صفحه اول: تيتر اصلي كه صورت تغيير يافته تيتر ديروز است و زيرش يك سوتيتر كه به سرعت ازآن مي گذرد....در حواشي چند تيتر ورزشي و اقتصادي كوچكتر و در نيمه پايين صفحه انبوه تقديرات, تشكرات و تسليت هاي كارمندان به مديران عامل متشخص شهر ما.

صفحه دوم: صفحه ايي است كه آقاي عمودي هرگز آن را مطالعه نكرده و نخواهد كرد. در كسري ازتانيه عكسهاي سران سياسي شهر ما را از نظر مي گذراند... عكسهايي از آنهايي كه انگار هوا را با دستهايشان چنگ مي زنند....بگذريم.

صفحه سوم: صفحه حوادت. آقاي عمودي بر خلاف همشهريهايش علاقه خاصي به موضوعاتي از قبيل قتل و جنايت يا تجاوزات جنسي ندارد. گاهي وقتها به توضيحات و عكسهاي 3در4 سياه و سفيد بچه هاي گم شده به دقت خيره مي شود, سعي مي كند نام , مشخصات وقيافه هايشان را به خاطر بسپارد بلكه بتواند كمكي ــالبته بدون چشمداشت ــ به خانواده هاي نگرانشان كند. صفحه امروز گمشده اي ندارد و به بازخواني پرونده يك باند مخوف تهيه و توزيع مواد مخدر موسوم به (( گور خر)) پرداخته است باضافه يك عكس رنگي بزرگ از پنج كچل كه چمباتمه زده اند و صورتشان براي اينكه توسط همشهريان محترم شناخته نشوند با دست پوشانده اند.

آقاي عمودي كش و قوسي به اندامهايش مي دهد, شستش را به آب دهان آغشته مي كند و در حاليكه احساس لطيفي از گرمي آفتاب گرده اش را قلقلك مي دهد, بقيه صفحات را تند تند يكي پس از ديگري ورق مي زند.

....موضوع قابل توجهي در ساير صفحات ديده نمي شود؛ صفحه اجتماعي در مورد رفتارهاي هنجار و نابهنجار خانواده و پيامدهاي آن بر كودكان با يك روانشناس گفتگويي انجام داده است. روانشناس كپلي كه بر فراز چشمهاي پف آلودش , ابروهاي كوتاه شكسته اش چون پرچم كشور در جنگ شكست خورده اي به پايين كشيده شده است.....صفحه بين المل, ورزش و طبق معمول چندين صفحه مزايده. تا از اين مرور سطحي فارغ شويم آقاي عمودي مدادش را تراشيده و خرده تراشهايش را بر تيتر صفحه فرهنگ و هنر رها كرده است: ((جايزه بين الملي شعر و داستان امودين.....)) (از اينجا به بعد زير خرده تراشهاست). ستون سمت راست مانند هميشه به بزرگداشت سالروز فوت استادان مرحوم شده يا تولد استادان بستري و آرزوي صبر و سلامتي براي خانواده هايشان و جامعه هنري شهر ما اختصاص دارد. با اين حال اين تنها صفحه اي است كه پس از صفحه يكي مانده به آخر مورد علاقه آقاي عمودي است.

خانه هاي جدول يكي پس از ديگري با حروف پر مي شوند, لبخند رضايت بخشي بر لبان آقاي عمودي نقش مي بندد, امروز روز خوبي است چرا كه سوالهاي رديف افقي اغلب تكراري و آشنااند....با اين حال آقاي عمودي هيچگاه به ياد ندارد كه موفق به حل تمام جدول شده باشد بخصوص مواقعي كه پيدا كردن نادانسته هاي بخش افقي را به اميد حل بخش عمودي وا مي گذارد اما هميشه طبق انتظار خانه هاي عمودي مشكل ساز ترند.... سوالهاي مشكلي در باره كتابهاي نويسندگان گمنام يا رشته كوهي در سرزمينهاي دور....سر مداد كند مي شود و حروف ضخيم و محو به سختي در خانه ها جايشان مي شود. در برخي خانه ها در حاليكه چند حرف اول يا وسط پاسخها نوشته شده است, تلاش و مجاهدت آقاي عمودي در حل آنها بي نتيجه است...........

متأسفانه جدول امروز نيز نا تمام باقي مي ماند.

آفتاب درست وسط آسمان است و تكه اي ابر به شكل يكي از همين حروف پهن و يكوري به ديوار حياط تكيه داده است, مداد بر گوشه جدول مي لغزد و آقاي عمودي در حاليكه بر شكم خوابيده است خواب خوش يك ظهر پاييزي بر چشمهايش سايه مي افكند, حرارت ولرم آفتاب بي جان سراسر بدنش را در مي نوردد.

آقاي عمودي صورتش را در بالش فرو مي برد و آن را به ياد دختر كنار چهارراه بر گونه مي فشارد و همانطور كه به خود يادآور مي شود كه عكس العمل مناسبي در برابر خبر خوش امروز نشان دهد به خواب فرو مي لغزد. 9/1382
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31396< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي